میگن یه روز یه باغی بود،
باغی بزرگ و با صفا
باغبونی داشت چه بی ریا
تو باغ این باغبون پیر
گل های بی نظیری بود
گل هائی که مثل اونا هیچکس تا اون موقع تو این باغ بزرگ ندیده بود
گل های باغ عاشق پیر مرد بودن
چون اگه پیر مرد نبود،باغی نبود، گلی نبود
تا اینکه طوفان بزرگی شد به پا
گلهای بیشماری کنده شد زجا
طوفان ظالم و خشن
میخواست تموم باغو از بین ببره
شقایقا و لاله های سرخ رو از بین ببره
بعد از طوفان از میون گل های باغ
چند تائی نرگس باقی موند
اسمهای لاله ها رو دیوارای باغ نوشته شد
به جای لاله های سرخ نام شهید گذاشته شد
با اینکه هیچکس بعد اون لاله های سرخ رو ندید
اما به جای لاله ها تو هر وجب از خاک ما
شقایقای سرخ روئید
من یکی از همون شقایقای با غ میهنم
که عشق لاله های سرخ سرشته با جون و تنم